هی ساده ...ساده
حالا وقت آن رسیده که مرا تا رویای خیس
تا خواب پروانه تا تبسم تنهایی
همراهی کنی
آخر من هیچ امیدی برای رسیدن به
آنسوی پل ندارم
تنها برتری من تنهایی است
اما تو هی پرنده هرگز مرا به نا امیدی
آب و آینه مسپار
حالا ای همسفر همیشه ی عشق"
مرا با این دل و این نامردمان تنها بگذار و برو
مگرمن همان تنهای ایام ستاره و رهگذر باران نیستم
پس با این همه چرا کسی از من خسته
خبر از باغات آینه نمی گیرد
به خدا من کاری نکردم
که اینان مرا با نفرین بدرقه میکنند
آخر من باکسی کاری ندارم
اگر دل بستن به باران در کیش شما حرام است
پس من گناهی نکردم
حالا ای همسفر "
مرا با همین پیاله ی شکسته تنها بگذار و برو
<روزی از روزها باز خواهم گشت>